تنها در سکوت سایه...
تنها در سکوت سایه...

تنها در سکوت سایه...

بگذار از خواب برایم

توفان‌ها

در رقصِ عظیمِ تو

به شکوهمندی

نی‌لبکی می‌نوازند،

و ترانه‌ی رگ‌هایت

آفتابِ همیشه را طالع می‌کند.




بگذار چنان از خواب برآیم

که کوچه‌های شهر

حضورِ مرا دریابند. 

چشمانت ، عشقت ، در جنگ تقدیر...

و چشمانت رازِ آتش است.



و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست

هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.

دوباره تکرار کن

تمام می شود

تمام ناگفته های من

فقط چند نقطه چین باقی می ماند

تا حرف های سادگی هایم را

دوباره تکرار کنی 

دوست دارم تنها باشم

دوست دارم تنها باشم

با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها

دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته

در خلوتی

کنج آرام این اتاق خالی

به یاد آن روزگاران

خاطراتم را یاد کنم 

گاهی خاکستری...

حس سفید و خاکستری شدن اینجا !
نشانه ی دوباره جوانه زدن است
چند سطر آبی می شوم
چند سطر سفید
و گاهی خاکستری

همدم تنهایی من

سایه ها
انگار حرف می زنند
این روزها
سایه من ؛ همدم تنهایی ام شده است

از سکوتم بترس

از سکوتم بترس! وقتی ساکت می شوم !! لابد درد دل هامو برده ام پیش خدا...