زمستان تمام شده و بهار آمده بود، تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت، از میان شاخه های درخت نوری را دید، با خوشحالی به خورشید نگاه کرد وبا صدای بلند گفت: سلام خورشید...من تا لان دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟
خورشید گفت: سلام ، اما...
یخ با نگرانی گفت: اما چی؟
خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی؛ باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم اگر من باشم، تو نیستی! می میری، می فهمی؟
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی! چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!!!
روز ها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛ یک روز خورشیدبیدار شد و تکه یخ را ندید؛ از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود و چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید، هرجا که میرفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.
گل آفتاب گردان هنوز عاشق خورشید است.
عشـــق یعنی انتـــظار و انتــظار عشـــق یعنی هر چه بینی عکـس یـار
عشـــق یعنی شـب نخفتن تا سحــر عشـــق یعنی سجــده ها با چشم تـر
عشـــق یعنی دیـده بر در دوختــن عشـــق یعنی از فــراقش ســوختن
عشـــق یعنی ســر به در آویختــن عشـــق یعنی اشــک حسـرت ریختن
عشـــق یعنی لحظـــه های ناب ناب عشـــق یعنی لحظـــه های التهـاب
عشـــق یعنی بنــده فــرمان شدن عشـــق یعنی تــا ابـــد رسوا شدن
عشـــق یعنی گم شدن در کوی دوســت عشـــق یعنی هر چـه در دل آرزوست
عشـــق یعنی یــک تیــمم یک نماز عشـــق یعنی عــالمـی راز و نیــاز
عشـــق یعنی یــک تـبسم یـک نگاه عشـــق یعنی تکیـــه گاه و جان پناه
عشـــق یعنی سـوختن یـا سـاختـن عشـــق یعنی زنــــدگـی را باختن
عشـــق یعنی همچو من شیـدا شـدن عشـــق یعنی قطـــره و دریـا شدن
عشـــق یعنی پیــش محبـوبت بمیر عشـــق یعنی از رضـایــش عمـر گیر
عشـــق یعنی زنــدگــی را بندگی عشـــق یعنی بنـــدگـی آزادگـی
سکوت می کنم به حترام آن همه حرف که در دلم مرد
در من گرگی است زخمی
وخسته از نبرد های پی در پی برای زندگی
در گوشه ی غار نشسته
و زخم هایش را می لیسد!
وای از روز انتقام...
همه را غار نشین خواهم کرد!
دریغ میکنی از من نگاه را حتی
و نیز زمزمه ی گاه گاه
را حتی
من و تو ره به ثوابی نمی بریم ازهم
چرا مضایقه داری گناه
را حتی؟
تو اشتباه بزرگ منی، - ببخشایم
به دیده می گشم
اشتباه را حتی
به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم - بخت
سیاه را حتی
به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم -
تفاوت است است اگر راه و
چاه را حتی
اگر چه تشنه ی بوسیدن توام - ای چشم!
بخواه ، می کشم این
بوسه خواه را حتی
بیا تلالوء شعرم بر آب ها - امشب
تراش می دهد التماس
ماه را حتی
روز ها می گذرند!!
و من هر رزو...
دنیا را بیشتر می شناسم
عاقل تر می شوم
و محتاط تر
دیگر کمتر رویا می بافم
دیرتر آدم ها را باور میکنم
کمتر از زشتی ها تعجب می کنم
بیشتر احساساتم را نادیده می گیرم
روز ها می گزرند
و من هر روز...
بیشتر از دنیای سادگی ام فاصله میگیرم